سلام
این اباجی محترم ما امده زبان فرانسه رو نصب کرده دیشب این بلاگ اسکی بیچاره دچار گوگیجه مزمن شده بود نمی دونست من با چه زبونی دارم مینویسم بنابراین مجبور شدم پینگلیش بنویسم.
دیشب عجب شبی بود به اندازه یه دریا گریه کردم اما به جاش شب پنجشنبه خوش گذشت با میلاد داداش مهرزاد رفتیم مهمونی، تولد سامان دوست محمد دوست سایه دختر داییم بود . اولش اصلآ من اجازه نداشتم برم مهرزاد گفت نه اما بعد کع پای میلاد امد وسط اقای محترم اجازه داد بریم خلاصه که از اونجایی که واسه هرکاری برنامه ریزی نکرده باشی بیشتر بهت خوش میگذره به من که خیلی خوش گذشت به میلاد هم امیدوارم خوش گذشته باشه.
و بعد دیشب به این علت که بنده یه اشتباه بزرگ کردم و بی اجازه مهرزاد با سایه سحر و امیر رفتم بیرون دیشب به صورت کاملآ جدی تنبیه شدم فقط کتک نخوردم که اونم اگه دم دست بودم یه تو سری ازش می خوردم.
اما امروز بد نبود همش تو خونه بودم گوش به زنگ تلفن و موبایل که هیچ به هیچ تا ساعت ۱۱ شب که زنگ زد گفت خونه عمه جان هستن و تا ساعت ۱ هم بیشتر نمی تونه تو نت باشه که اینجور که معلومه یاهو عمه جان اینا خرابه باید دانلود کنه. حالا من منتظرم که بیاد.
فعلآ خداحافظ
راستی مثل همیشه لطفآ واسم دعا کنید مرسی.
بازم مثل همیشه یاداوری میکنم که: مهرزاد جونم دوستت دارم
گلی خانم جون

salam

nemidonam in che ballaii saresh omade majbor shodam pinglish benevisam onam to safheye chat bad copy past konam. mikhastam begam az koli moshkel ke hamash ba ham yedafe hamle karde maman marize baba dare vasash gerye mikone manam halloo roze khobi nadaram yalda vaziyatesh hanoz malom nist bache ha belataklifan ,an ha, ke  daram 20 ya 21 hamin mah miram esfehan ke migam vasam doa konid kholase ta deleton bekhad hamechiz ghaty va patiye bishtar az in nemitonam benevisam asabam ro in gijbazihaye blog sky khord kard
bye
mehrzad tahte har sharayety DOOSTET DARAM
GOLI KHANOM JON

سلام
بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد
غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت اید باز
روزگاری که به سرامده اغاز شود
روزگار دگری هست و بهاران دگر
...
شاد بودن هنر است
شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی جان شب و روز
بی خبر از همه خندان باشیم
بی غمی عیب بزرگی است
که دور از ما باد
...
کاشکی اینه ای بود درون بین که در ان
خویش را می دیدیم
انچه پنهان بود از اینه ها می دیدیم
می شدیم اگه از ان نیروی پاکیزه نهاد
که به ما زیستن اموزد و جاوید شدن
پیک پیروزی و امید شدن
...
شاد بودن هنر است
گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم ان نغمه که مرد بسپارند به یاد...
                                   ژاله اصفهانی.
احوالجاتتون که خوبه انشاالله؟ من خوبم نه خیلی اما حال الانم خوبه با مهرزاد حرف زدم با وب دیدمش و کلی انرژی مثبت گرفتم کلی. وای که چقدر دلم واسش تنگ شده
دارم به یه کار جدید فکر میکنم به رفتن به یه سفر تقریبآ همیشگی الان هیچی ازش نمی گم وقتی درست شد کامل واستون تعریف میکنم حالا واسم دعا کنید که این اتفاق بیفته تا بعد در موردش مفصل حرف بزنیم.
حالا می خواهم یه شعر دیگه هم بنویسم اینو واسه عزیزترین مهرزاد دنیا می نویسمیا بهتر بگم بهش تقدیم میکنم شعر عاشقانه ای نیست اما من خیلی دوستش دارم:
دلم تنگ است
دلم از این روزگار بد می ترسد
سبد زندگیم را برمیدارم
و هرچه سیب سرخ بهشتی است در ان می گذارم
برای روز مبادا
اما وقتی به روز مبادا میرسم
چیزی بجز سیبهای پلاسیده
درون سبدم نیست
نمی دانم
شاید هنوز یاد نگرفته ام
با سیبهای بهشتی در این جهنم
چگونه باید رفتار کرد.
دوستت دارم به اندازه تمام هستی، دوستت دارم مهرزاد
گلی خانم جون