خانه عناوین مطالب تماس با من

گلی خانم جون و روزهایش

گلی خانم جون و روزهایش

درباره من

هیچی ادامه...

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • خداحافظی
  • سلام
  • [ بدون عنوان ]
  • کمکم کنید
  • خواهش می کنم کمکم کنید
  • منتظرممممممممممممممممممممممممممم
  • سلام گلی
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • آبان 1384 1
  • مهر 1384 12
  • شهریور 1384 11
  • مرداد 1384 18
  • تیر 1384 14
  • خرداد 1384 19
  • اردیبهشت 1384 7
  • فروردین 1384 10
  • اسفند 1383 20

آمار : 39869 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1384 15:16
    سلام زندگی دیگه فقط سیاه یا سفید نیست الان این رنگیه یعنی پر از رنگه. گلی
  • [ بدون عنوان ] جمعه 14 مرداد‌ماه سال 1384 03:57
    somebodyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyy help me plzدوچار گوگیجه مزمن شدم کسی هست به دادم برسه؟ فکر نکنم. گلی
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1384 14:54
    سلام این خیلی باحاله نظر شما چیه؟ گلی
  • [ بدون عنوان ] شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1384 15:45
    همیشه دلم خواسته تو همچین موقعیتی باشم.
  • [ بدون عنوان ] شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1384 15:19
    سلام یه روز خوب دارم پیشرفت میکنم دارم باز یاد میگیرم از ته دل بخندم. باز دارم به یاد مییارم که میشه از هر کاری حتی ظرف شستن لذت برد دارم یاد میگیرم بدون تو هم میشه زندگی کرد. میشه زندگی کرد. کیارش مرسی. گلی
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1384 15:13
    ببینید از همئن اول حس میکردم یه جای کار میلنگه میدونستم فقط دارم خر میشم اما چرا جلوشو نگرفتم خدا میدونه. گلی
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1384 14:11
    سلام دیشب تولد نگین دختر دختر داییم بود. تا حالا یه مهمونیه زنونه نرفته بودم اینقدر خوش بگذره کلی رقصیدم بعد هم کلی گریه کردم کلی مثل این دیوونه ها البته یکمی کلم گرم بود اما ... دلم تنگ شده عزیز دلم بهم زنگ بزن . گلی
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1384 13:18
    سلام به باغ همسفران صدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه ان گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن میروید. در ابعاد این عصر خموش من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم. بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد. و خاصیت عشق این است. کسی نیست، بیا زندگی را...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1384 00:34
    سلام زنگ زدی حال بپرسی باورم نمیشه . چقدر دلم واست تنگ شده اخرش هم نتونستم خودم رو نگه دارم گفتم چقدر دلم واست تنگ شده بچه. خندیدی از اون خنده ها که همیشه بعدش میگفتم الهی قربون خندیدنت برم یا جان چه میخنده اما بهت نگفتم هیچی هیچیه هیچی ترسیدم ، ترسیدم بگم بعد یه چیزی بهم بگی که خوشی زنگ زدنت رو بپرونه وای دلم چه تاپ...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1384 00:10
    سلام اینقدر رنگم پرید و دستو پام لرزید وقتی شماره رو دیدم که سوسن ترسید سعی میکردم خودم رو کنترل کنم نمیشد اما اون اس ام اس و خواستن شماره سایه به همون هم راضی بودم که بهانه ای باشه واسه شندیدن صدای عزیزت. کاش اینجا می امدی و میخوندی اینا رو اما میدونم که نمیایی. وقتی با اون حالت بی تفاوت پرسیدی چطوری دلم میخواست همون...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1384 15:59
    سلام مریض بود این اواخر دیگه خیلی حالش بد شده بود میخواست به خودش امیدواری بده که حالش خوب میشه اما هم خودش هم بقیه میدونستن دیگه رسیده به اخر خط . تا این که یه شب دیگه از درد دوام نیاورد و ترجیح داد بمیره. واسه مردن کمک خواست و از اون دنیا کمک رسید. وقتی مرد دور و بریهاش خیلی تعجب نکردن حتی کمتر از حد معمول ناراحت...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1384 12:31
    سلام نه بدم نه خوب خودم رو یا اشپزی و درد و خونه داری و بچه داری مشغول کردم اما این راهش نیست تا یکم بیکار میشم فکرش میاد سراغم سخته اما باید تحمل کنم اگه دوستش دارم باید راحتیش رو بخواهم. پرستو داره اخر این هفته میره دبی واسه کار دعا میکنم کارش زودتر درست بشه اونم بره سر خونه زندگیه خودش تا من هم بتونم برم اصفهان....
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1384 16:25
    سلام دیشب همه چیز بین من و مهرزاد تمام شد دعا کنید بتونم این دوره رو با ارامش بگذرونم. گلی
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1384 12:24
    سلام بخاطر عفونت شدید اون کیست مسخره مجبور شدم یه هفته دیگه تو بدنم تحملش کنم تا دوشنبه هفته دیگه که برم و وقت عمل بگیرم. اخرین دعایی که قبل از بیهوشی بکنم بهوش نیومدن خودم و عاقبت به خیری مهرزاد خواهد بود امیدوارم خدا این دفعه گوش کنه. وضعیت همچنان در همون رکود سردش به سر میبره هرشب بهش زنگ میزنم اما تا حس میکنه داره...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1384 12:08
    سلام حلال کنید یه عمل کوچولو دارم که امیدوارم بعدش دیگه زندگی در کار نباشه واقعآ امیدوارم دیگه زنده نباشم.
  • [ بدون عنوان ] شنبه 25 تیر‌ماه سال 1384 16:07
    سلام هیچ خبری نیست هیچی. مهرزاد به کجدارو مریض داره منو تحمل میکنه گرچه دیگه از ریختم هم خوشش نمییاد.
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1384 12:50
    امیدوارم همه چیز به زودی حل بشه عزیزم.
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1384 12:09
    سلام همه چیز واسه مهرزاد تمام شد. واسم دعا کنید خدا بهم صبر بده. گلی
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1384 19:17
    سلام واسم دعا کنید خیلی احتیاج دارم وضیت دقیقآ اون چیزیه که نباید. دقیقآ. گلی
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1384 00:44
    بی تو طوفانزده دشت جنونم،صید افتاده به خونم تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم بی من از کوچه گذر کر دی و رفتی بی من از شهر سفر کردی و رفتی قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم تو ندیدی........... نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی در خانه چو بستم ،دگر از پای نشستم گوئیا زلزله آمد ، گوئیا...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 18 تیر‌ماه سال 1384 12:52
    سلام اوضاع چندان فرقی نکرده مامان همچنان مریض و تو رختخوابه. یلدا خواهر بزرگم امتحانی رو که واسه بیمارستان کانادایی ها تو دبی باید میداد رو داد و قبول شد از امروز هم رفته سر کار. پرستو اون یکی خواهرم یه کار تو دبی پیدا کرده و حداکثر تا یک الی دو ماه دیگه اونم داره میره امیر به شدت لجبازی میکنه و سر هر چیز کوچیکی یک...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1384 10:44
    به خدا خیلی دوستت دارم من و ببخش خواهش میکنم
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1384 10:41
    سلام با کارهای احقانه و بچه گانه ام مهرزاد رو از خودم رنجوندم و دورش کردم اینقد ازم دور شده که دیشب کاملآ راضی بود که از هم جدا بشیم. از دیشب تا حالا چی بهم گذشته نمی دونید شاید یک ساعت خوابیدم از بس گریه کردم چشمام باز نمی شه. خدا کنه بتونه ببخشدم خیلی اذیتش کردم خیلی. اینقد اذیت شده که به دوست داشتنم شک کرده اما نمی...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1384 01:39
    سلام الان شیرازم و البته شدیدآ گیجم خیلی گیج. در استانه سر کار رفتن همه نقشه هام به باد رفت مامان شدیدآ مریض شده نمی تونه از جاش بلند شه و من با کثافتیه تمام به این فکر میکنم که نمی تونم تو این خونه زندگی کنم نمی تونم ادم هاش رو تحمل کنم حتی اگر احساس کنم بهم احتیاج دارن. حالا یکی به من بگه درصد پستیم چقدره خودم نمی...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 4 تیر‌ماه سال 1384 13:28
    سلام یه روز خوب به نظرتون چطوری می تونه شروع بشه؟ من کرمانی نیستم. واسه اون کاری که بهتون گفتم الان امدم اصفهان البته طرف مربوطه هنوز نرسیده اصفهان که بریم کار رو حتمی کنیم. مهرزاد اینجاست و این بهترین قسمت ماجراهای این چند روزست. و اما جریان سفر به چه بیچارگی بلیط گیرم امد ساعت ۶ صبح بماند مسلمون نشنوه کافر نبینه...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1384 03:14
    اقا سلامونعلیکم(به اشتباه ترین وضع ممکن) این بنده کمترین شدیدآ به دعای شما بندگان خوب خدا احتیاج دارم اقا التماس دعا اون ورا میرید شبا تو دعاهای کمیل و ندبه و انعام و اینا قربونتون برم این دامن حضرت حق رو بگیرید که این حاجت من براورده بشه چاکر همتون هم هستم. یه چند وقتی از دستم راحتید فکر کنم. دارم میرم اصفهان با...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1384 02:03
    سلام امشب شب بیکسیه یکی به دادم برسه تنهاترین مرد زمین امشب به اخر میرسه خشایار اعتمادی البوم جدیدی به اسم عاشقی هر کی هر کی شد داده به بازار که دیشب تو یه سایت تونستم با عذاب وجدان شدید دنلوود کنم. نمیگم چه سایتی که اگه کنجکاو شدین برین بخرینش یه چیزی هم به ماسه به این بیچاره. ترک ترک دلم شکست هیچکی به دادم نرسید...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1384 15:26
    سلام چی کشیدم امروز صبح از درد بماند مسلمون نشنوه کافر نبینه. بریم سراغ جملات عاشقانه فضول جان با اجازه البته این دفعه عاشقانه نیست یکمی حسی تره: چه مرد چه زن ، در برابر نیروی جنسی کاملآ اسیب پذیر هستند، چون در ان لذت و ترس به یک اندازه اهمیت دارند. چون کسی که با نیروی جنسی روبرو میشود، میداند در برابر چیزی قرار دارد...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1384 13:20
    سلام فضول جون هر کاری کردم وبلاگت رو باز کنم که یه چی اونجا بنویسم نشد. نه من ترشیدم(تازه ۲۳ سالمه) نه میخواهم خودم رو بندازم گردن مهرزاد. دوست داشتن دست خود ادم نیست فکر نکنم تو این وبلاگ چیز دیگه ای گفته باشم به جز اینکه دوستش دارم حرف از مسئله دیگه ای نبوده. بعدشم ازدواجهای امروزی با توجه به چیزایی که ادم میبینه و...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1384 01:17
    سلام خطاست اگر بیندیشیم عشق حاصل مصاحبت دراز مدت و باهم بودن مجدانه است. عشق ثمره خویشاوندی روحی است و اگر این خویشاوندی در لحظه ای تحقق نیابد در طول سالیان و حتی نسلها نیز تحقق نخواهد یافت. (عاشقانه ها صفحه ۸۴) من موافقم قبلآ با عشق در نگاه اول موافق نبودم می گفتم مسخره است اما الان نه. از نگاه اول عاشق مهرزاد نشدم...
  • 112
  • 1
  • صفحه 2
  • 3
  • 4