خانه عناوین مطالب تماس با من

گلی خانم جون و روزهایش

گلی خانم جون و روزهایش

درباره من

هیچی ادامه...

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • خداحافظی
  • سلام
  • [ بدون عنوان ]
  • کمکم کنید
  • خواهش می کنم کمکم کنید
  • منتظرممممممممممممممممممممممممممم
  • سلام گلی
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • آبان 1384 1
  • مهر 1384 12
  • شهریور 1384 11
  • مرداد 1384 18
  • تیر 1384 14
  • خرداد 1384 19
  • اردیبهشت 1384 7
  • فروردین 1384 10
  • اسفند 1383 20

آمار : 39862 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1384 00:30
    سلام امشبم نیومد.
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1384 01:09
    سلام چشمها قشنگند وقتی که پر از اشک باشند اشکها قشنگند وقتی برای عشق باشند عشق وقتی قشنگه که واسه تو باشه تو قشنگی وقتی که واسه من باشی. Eyes are beautiful when they are full of tears,Tears are beautiful when they are for love, Love is beautiful when it is for you,You are beautiful when you are for me مثل همیشه واسه...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1384 00:02
    سلام زندگی چیزی نیست که سر طاقچه عادت از یاد من و تو برود. یلدا داره فردا می ره دبی بچه ها پیش ما هستن من دارم شنبه میرم اصفهان اوضاع با مهرزاد شکراب شدید ساعت ۱۲ شب یه دفعه هوس میکنم رنگ موی یلدا رو عوض کنم مهدی داره میره تهران شاید با مامانش اعزام بشه انگلیس یکی به من بگه اینجــــــــــــــــــــــــــــــــا چه...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1384 00:09
    سلام یعنی واقعآ ماجرا به همین الکی که بهم گفتن تمام میشه؟ من شک دارم به خدا شک دارم. حالم خیلی گرفته همایون شجریان داره تو گوشم میخونه دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من. مرگ میخواهم دلم میخواهد دیگه فردا صبحی نباشه. به عبارت درست تر کم اوردم...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1384 03:27
    سلام هیچوقت تو عمرم اینقدر دلم نخواسته جایی باشم.
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1384 15:28
    سلام عجب شبی بود دیشب وای وحشتناک. امین پسر خالم شدیدآ عصبی شده بود افتاده بود رو استفراق(گلاب به روتون) مهدی پسر داییم هم قرص خورده بود گچساران افتاده بود رو دستمون زنگ میزد گریه زاری اخه داییم و زنداییم اونجا نیستن خلاصه سفلشت اید و زن زاید و مهمان عزیزت برسد. داشتم با مهرزاد چت میکردم که یلدا از بیخ و بن دیس کانکتم...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1384 23:52
    سلام خواستم باز یه شعر خوشگل دیگه بنویسم ترسیدم سر فحش رو بکشید بهم اخه این قرار بود وبلاگ گلی باشه و روزهاش. تمام ۲۴ ساعت شبانه روز رو یک لحظه بدون مهرزاد نیستم یه لحظه از مغزم بیرون نمیره شبا بهش شب بخیر میگم حتی اگه از دستش خیلی ناراحت باشم حتی اگه احساس کنم این دفعه حقم بود که قهر باشم. وقتی میخوام بخوابم بهش...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1384 16:10
    سلام و تو خسته تر از ان بودی که حتی بیندیشی چقدر دوستت دارم دونستن یه چیزی یه کمی سخته اونم اینه که وقتی طرف مقابل هیچی نمی گه در مورد احساسی که نسبت بهت داره تو چطوری باید رفتار کنی. یه دوست یه کتاب بهم معرفی کرده میگه خیلی بهش کمک کرده که بتونه زندگی رو قشنگتر ببینه اسم کتاب هست راز شاد زیستن . نویسندش اندرو متیوس...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1384 00:42
    سلام تو ظریفی مثل گلدوزر یک دختر عاشق که دل انگیزترین گلها را روی روبالشی عاشق خود میدوزد. نمیدونم این شعر از کیه. دارم وبلاگ ویولت رو میخونم یه نامه غم انگیز یه سر بهش بزنید. گلی خانم جون که فعلآ خیلی گیج شده
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1384 17:27
    سلام چاه گاه و بیگاه فرو می شوی در چاه خاموشی ات، در ژرفای خشم پر غرورت، و چون بازمیگردی نمی توانی حتی اندکی از انچه در انجا یافته ای با خود بیاوری. عشق من،در چاه بسته ات چه میابی؟ خزه دریائی، مانداب،صخره؟ با چشمانی بیته چه میبینی، زخم ها و تلخی ها را؟ زیبای من، در چاهی که هستی ان جه را که در بلندی ها برایت کنار...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1384 02:56
    روزی با خدا در ساحل زندگی قدم میزدم از خدا پرسیدم: می گویی هیچ وقت بندگانت را در هیچ شرایطی تنها نمی گذاری؟ خدا پاسخ داد : اری پرسیدم:پس چرا در سخترین لحظات زندگیم تنها بوده ام؟ خدا گفت: چرا اینگونه میگویی؟ گفتم: از انجایی که وقتی جا پاهای خودم را بر روی ساحل زندگی نگاه میکنم در روزهای سختی فقط یک جای پای خودم را می...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1384 00:37
    سلام فقط اعلام وجود کردم اگر نه که حرفی واسه گفتن نیست. از خونه بیرون نمیرم حوصله ام سر رفته. راستی گفتم رفتم پیش یه مشاور نمی دونم چقدر تاثیر خواهد داشت توی ارام شدنم یا چقدر میتونه کمک کنه به این که یه تصمیم درست بگیرم اما می دونم خیلی خوبه که یکی باشه که بتونی رو صحبتاش حساب کنی یه جور احساس پشتوانه داشتن به ادم...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1384 00:00
    سلام این اباجی محترم ما امده زبان فرانسه رو نصب کرده دیشب این بلاگ اسکی بیچاره دچار گوگیجه مزمن شده بود نمی دونست من با چه زبونی دارم مینویسم بنابراین مجبور شدم پینگلیش بنویسم. دیشب عجب شبی بود به اندازه یه دریا گریه کردم اما به جاش شب پنجشنبه خوش گذشت با میلاد داداش مهرزاد رفتیم مهمونی، تولد سامان دوست محمد دوست سایه...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1384 02:21
    salam nemidonam in che ballaii saresh omade majbor shodam pinglish benevisam onam to safheye chat bad copy past konam. mikhastam begam az koli moshkel ke hamash ba ham yedafe hamle karde maman marize baba dare vasash gerye mikone manam halloo roze khobi nadaram yalda vaziyatesh hanoz malom nist bache ha belataklifan...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1384 01:24
    سلام بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود من نگویم که بهاری که گذشت اید باز روزگاری که به سرامده اغاز شود روزگار دگری هست و بهاران دگر ... شاد بودن هنر است شاد کردن هنری والاتر لیک هرگز نپسندیم به خویش که چو یک شکلک بی جان شب و روز بی خبر از همه خندان باشیم بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1384 04:26
    سلام جبران خلیل جبران میگه: محبوبم، اشک هایت را پاک کن! زیرا عشقی که چشمان ما را گشوده و ما را خادم خویش ساخته، موهبت صبوری و شکیبایی را نیز به ما ارزانی می دارد. اشک هایت را پاک کن و ارام بگیر، زیرا ما با عشق میثاق بسته ایم و برای ان عشق است که رنج نداری، تلخی بینوایی و درد جدایی را تاب می اوریم. صبور نیستم اما باید...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1384 01:24
    سلام و شایسته این نیست که باران ببارد و در پیشوازش دل من نباشد چرا خواب باشم؟ ببخشای بر من اگر بر فراز صنوبر تقلایه روشنگر ریشه ها را ندیدم. ببخشای بر من اگر زخم بال کبوتر به کتفم نرویید. کجا بودم ای عشق؟ چرا چتر بر سر گرفتم؟ چرا ریشه های عطشناک احساس خود را به باران نگفتم؟ چرا اسمان را ننوشیدم و تشنه ماندم؟ ببخشای بر...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1384 21:08
    سلام خاله اینا تصمیم گرفتن یه شب دیگه هم اینجا بمونن خوشحالم اخه خاله سولماز بعد ۴ یا ۵ سال که میاد اینجا و همینطور خاله سهیلا البته خاله سهیلا عید امسال با بچه هاش اینجا بود. کلی فعالیت ارایشگری رو کله هاشون داشتم من رنگ مش کوتاهی و ... از عید دیگه هیچ کاری نکرده بودم بد نبود هنوز شور و شوقش در من کشته نشده. منتظر...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1384 02:41
    سلام تو مثل یه اتفاقی که میخواد یه روز بیفته مثل اون شعر تری که هیچکسی هنوز نگفته. اینو واسه تو گفتن هرچند اطمینان دارم که شاعرش تو رو نمی شناخت که اگه میشناخت حتمآ شعرش از اینی که هست دلنشینتر می شد (گرچه الان هم کلی این شعر به دل من میشینه). ای...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1384 16:23
    سلام دلم می خواهد کلی چیز بنویسم اما نمی دونم چطوری مثل وقتی که یه حرفی سر زبونت باشه اما ندونی چطوری باید اون حرف رو بگی. مثل وقتایی که دلت میخواهد بگی دوستت دارم اما نمی دونی طرف تو ذهنش چی در موردت فکر می کنه. مثل وقتایی که می دونی الان این لیوان می افته می شکنه اما حرفی به زبونت نیومده لیوان می افته و وای از...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1384 01:02
    سلام اروم شدم کمی بهترم اما دلم واسه مهرزاد تنگ شده حسابی.
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1384 23:54
    سلام از گچساران دارم می نویسم . امروز بعد از ظهر از شهررضا امدم با امین پسر خاله و مهدی پسر داییم قرار بود بریم خونه ما اما فعلآ از گچساران سر در اوردم. این ۱۰ روز هر روزش یه طور گذشت یه روز با عشق یه روز با عصبانیت یه روز با بیخیالی یه روزش با گریه و باورم نمی شه که دیگه انقده نزدیکش نیستم که بخواهم هر وقت اراده کردم...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1384 15:50
    دارم له می شم خدایا کمکم کن خواهش میکنم خواهش میکنم خواهش میکنم واسم دعا کنید کاری از دست هیچکس جز خود خدا بر نمی یاد.
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1384 12:37
    سلام یه کمی بهترم اما هنوز نمی دونم چی شده گیجم گیج گیج. امتحانها رو دارم به مسخره بازی می گذرونمبه بدترین حالتی که عمرم امتحان دادم . دیروز سر امتحان از بس اشک تو چشام بود سوالها رو نمی دیدم یه برگه خیس بدون جواب تحویل دادم خدا بهم رحم کنه. احتمالآ چهارشنبه هم دارم می رم اصفهان بی حرف پیش انشاالله . پروژه پاور پوینت...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1384 14:58
    سلام اشتباههای بزرگ زندگی وقتی پیش میان که اصلآ حتی بهشون فکر نمی کنی مطمئنی که اشتباهی نمی کنی و همین اطمینان بیچارت می کنه. من این اشتباه رو در لحظه ای کردم هیچکس امادگیش رو نداشت نه خودم نه اون ادمی که با احمق بازیم گیرش انداختم البته من تنها مقصر این جریان نبودم اما اگه مقدار تقصیرم نصف نباشه حداقل ۴۰٪ مقصرم الان...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1384 14:53
    سلام یه امتحان رو با دست چپ گذروندم بد نبود یه کمی به قابلیتهای دست چپم شک داشتم که برطرف شد. مهرزاد هم دیشب رفت شهررضا من هم ۵شنبه میام تهران عجب اوضاع قاراشمیشی شده ها. کلی خستم و دستم درد میکنه اینقده خوابم میاید که دارم هلاک میشم. از فضول خبری نیست چند وقته دیگه اینجا نمییاد. دلم واست تنگ شده فوجول جون باژم بیها...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1384 00:43
    سلام بابا دلم واستون تنگ شده بود . بلاگ اسکی باز نمی شد . نمی تونم زیاد بنویسم مچ دست راستم مشکل پیدا کرده تقریبآ تو گچه یعنی گچش گرفتم اما از اونجایی که از بس این دستم رو گچ گرفتم خودم یه پا اوسا شدم گچش تنگ بود من هم بازش کردم حالا دستکش طبی دستمه.درد گرفت . برم راستی شاید ۵شنبه بیام تهران نمایشگاه نفت و گار یا یه...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1384 14:34
    سلام با مهدی پسر دائیم و فاطمه و رعنا و پرستو و البته امیر رفتیم ولگردی بعد هم رفتیم علی و سپیده و نهال رو برداشتیو امدیم خونه ما. خونه ما شلوغ شده و این خیلی عادی نیست واسه ما از بس همیشه خونه خلوت و سوت و کوره اما باحاله من که دوست دارم. اگه یه زمانی ازدواج کنم فکر نکنم خونه ام هیچ روزی بدون مهمون باشه از این مهمون...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1384 17:55
    سلام هیچی نمی گم فقط این رو بخونید: ان را که به دل ز عشق مهتاب افتد کی از بد و بیم خلق در تاب افتد بنگر که به قدر ذره ای تر نشود گر دامن افتاب در اب افتد. حالا حرفم رو می زنم خستم از این بازی هایی که دنیا باهام می کنه. خستم از تمام اتفاقهای مسخره ای که واسم می افته. خستم از این زندگی که دیگه به قول لرها زندش رفته گیش...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1384 00:07
    سلام یه روز خوب + دیشب هم باحال بود با مهرزاد کلی حرف زدم گفت خونه داییش بود. با سایه هم رفتیم کافی شاپ کلی خوش گذشت. امروز هم ظهر پریسا امد خونمون عصر هم با پریسا و سوسن رفتیم بیرون که باز هم کلی حال داد. متوجه باشید من امشب حالم خوبه ها ای بابا...
  • 112
  • 1
  • 2
  • صفحه 3
  • 4