سلام
دیروز روز حالگیری بود امروز که دیگه بدتر جون دلم رفته بودم مهمونی هر دو روز رو اما نه این دو روز روز من نبود.
دیروز مهرزاد ظهر زنگ زد با احوالجات گرفته خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا حالا هرچی بهش میگم چته میگه هیچی حالا من هزارتا فکر میکنم اونم هیچی نمیگه خلاصه توضیح داد که موضوع خانوادگیه یه گرفتاری که ممکنه باعث انصراف مهرزاد از دانشگاه بشه و این باعث هر چه دورتر شدن ما میشه ای خدا چی میشد من تهران زندگی میکردم اخـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه؟
اعصاب ندارم.
امروز هم که اصلآ زنگ نزد نگرانشم امیدوارم جریانش خیلی جدی نباشه بتونه درسش رو ادامه بده.
ظهر هم که اساسی حالم گرفته شد رفتم وبلاگ فضول دیدم نوشته مشغله کاری دارم  دیگه مرتب اپدیت نمی کنم اینم یه حالیگریه اساسی بعد هم که امدم خونه با بابا دعـــــــــــــــــــوا که تو این چند روزه کجا بودی؟(خونه دایی اینا بودم) 
حالا یه چی دیگه از وقتی این موبایل رو ما گرفتیم خواستیم بشه قاتق نونمون شد قاتل جونمون یکمی دیر و زود می شه زنگ میزنن کجایی ؟ کی میای؟ چرا نمییایی؟ خلاصه بعضی وقتها دلم میخواهد از یه دری پنجره ای چیزی پرتش کنم بیرون اما چه کنم که نمی شه.
برم ئنبال زندگیه نداشتم
دوستتون دارم خفن
گلی خانم جون

سلام
اینجا نوشتن هم عادتی شد اضافه بر عادات دیگه یکی از بنده های خدا میگه عادت کنیم که به هیچی عادت نکنیم.
من حالم خوبه حداقل الان خوبم. یلدا رفته خونه پدر شوهرش و امروز یه روز اروم بوده واسه ما با اواز ایدا از خواب بیدار نشدم . نمی دونین این بچه چقدر شیرینه صبحها که بیدار میشه اینقد اواز می خونه که همه رو بیدار میکنه خوش اخلاق و خوردنی مهرزاد بهم می گه اگه این اینجا بود می کشتمش اما می دونم از بس این بچه مظلوم هست هیچکس دلش نمی یاد حتی زیاد ماچش کنه خلاصه که شدید خوشمزه است.
مهرزاد ظهر زنگ زد کلی حرف زدیم صداش واسم ارامش می یاره حتی شوخی هاش که بعضی هاش ناراحتم می کنه اما یه چیزی بهم میگه مهرزاد موندنی نیست واسم نمی دونم دارم سعی میکنم که رفتار اشتباهی نداشته باشم اما انگار چندان هم به رفتار من بستگی نداره.
قبلآ واستون گفتم که شدید احساساتی هستم شدید وابسته می شم اما ترس وابستگی به مهرزاد ازارم میده میترسم نمی دونم چرا.
تعطیلات خوش بگذره.
دوستتون دارم
گلی خانم جون

سلام
عیدتون مبارک.
سال خوب پر از سلامتی .عشق .براورده شدن ارزوها. پول و همه چیزهای خوبی رو که به ذهن خودتون می رسه و من نمی دونم رو ارزو می کنم واسه همه + خودم.
سفره هفت سین امسال با بودن یلدا و بچه هاش کاملآ رنگی بود حتی اگر پریسا الان ۶ یا ۷ سال هست که پیش ما نیست حتی اگر بابا سر سفره نبود حتی اگر من از نبودن بابام ناراحت نبودم به هیچ عنوان.
نگرانی خانواده ما واسه پریسا تمامی نداره تو دعاهای همه در هر حالتی اسمی از این خواهر بزرگتر من هست و این دلواپسی داره من رو خفه می کنه که یه زمانی زندگی مثل پریسا داشته باشم با تمام تنهایی هاش دربدری هاش و غریبی هاش .
خستم خیلی خستم.
دوستتون دارم
گلی خانم جون